گمان کردم به غیر از مرگ هر دردی دوا دارد
ندیدم عشق در دستش سرنگی از هوا دارد
چه خنجرها نخوردم من ز یاران قسم خورده
که پشت اعتمادم زخم ها از آشنا دارد
سرای شاه عباسی ست آغوش نگار من
به نام عشق در پستوی دل مهمانسرا دارد
ندانم کاریم را عشق خواندم غافل از اینکه
حدیث عاشقی افسانه هایی نخ نما دارد
از اول باید از عشقش حذر می کردم اما حیف
دلِ بی عقل من در عشق چشمی تا به تا دارد
اگر عاشق نبودم دست کم حسرت نمی خوردم
دل دیوانه در این عرصه اما ادّعا دارد
زدی زخمم، به لبهایم زدم مُهر سکوت، اما
دل من هم خدا دارد، خدا چوبش صدا دارد
نظرات شما عزیزان: